آهــــنـــگِ زنــدگــۍِ مـــن....!

آهــــنـــگِ زنــدگــۍِ مـــن....!

آن‌جا که تویی، یک دل دیوانه نبینی،تا گرید و گریاند از آن گریه، تو را هم/ این‌جا که منم، عشق به سرحد کمال‌ست...صبر است و سلوک‌ست و سکوت‌ست و رضا هم
آهــــنـــگِ زنــدگــۍِ مـــن....!

آهــــنـــگِ زنــدگــۍِ مـــن....!

آن‌جا که تویی، یک دل دیوانه نبینی،تا گرید و گریاند از آن گریه، تو را هم/ این‌جا که منم، عشق به سرحد کمال‌ست...صبر است و سلوک‌ست و سکوت‌ست و رضا هم

چارلی چاپلین:

همه ی تلاشم این بود که مردم بفهمند


اما خندیدند...

من که باورم نمیشه!

سلام!

باز کردن پنل مدیریت بلاگ اسکای مثل این بود که بعد از سالها برگردی به محله قدیمی و ببینی همه خونه ها خراب شدن و فقط خونه تو اونجاست! میری و میبینی همه جا پر از خاک و تار عنکبوته!  

چقدر نبودم...چقدر تغییر کردم... ! 

هنوزم کسی اینجا هست؟!

پست اخر

سلام به همتون

میدونم که اگه بی خبر میرفتم دوستهای زیادی داشتم که نگران شن

دیگه اپ نمیشم,دیگه نمینویسم

دلیلش هم میگم! 

اشتباه کردم و ادرس وبم رو به چندتا از دوستهای واقعی دادم

خیلی خوب میشد اگه به حریم خصوصی دیگران احترام میذاشتیم,اگه میفهمیدم بهتره به جای گند زدن و بعدش هم عذرخواهی کردن همون اول درست رفتار کنیم

هیچ وقت به سن اطرافیانتون دقت نکنید...خیلیها هنوز بچه ان درصورتی که سن بالایی دارن!

اخیرا مجبور به خودسانسوری حتی توی صفحه مجازیم هم شده بودم! خب این چه کاریه؟ بهتره دیگه ننویسم

اگه لطف و محبت شما نبود کلا صفحه رو میبستم اما فقط برای احترام به شما اینکارو نکردم

منتظر چند روز دیگه بودم که بیام و بنویسم سال قبل توی چنین روزی وب جدیدمو ساختم اما لطف بعضی از دوستان اجازه نداد!

بگذریم اصلا مهم نیست

فقط اینکه برای تک تکتون بهترین ها رو ارزو دارم.امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید 

نکته ی اخر هم اینکه اگه حرفی زدم که رنجیده خاطر شدید حلالم کنید.

خدانگهدار

خوب به خودت نگاه کن
ببین چی داری از من؟!
جز اینکه صدتا دنیا 
فاصله داری از من
فاصلمون یه دنیاست
پس انتها نداره
ما مال هم نمیشیم
تو روز و من ستاره
.
.
.
مهم نبود از اول
که اخرش چی میشه
نگفته ها زیاده
اما این اخریشه

شغلی که نخواستمش...

امشب بابا داشت واسم یکی از خاطراتشو میگفت...دلم میخواد ثبتش کنم

میگفت کلاس سوم ابتدایی معلمشون یه خانومی بوده 

یه روز سرگروه میاد واسه بازرسی, از چند نفر از دانش اموزها میخواد که روی تخته بنویسن :کوزه ای! 

هیچ کدوم موفق نمیشن.بازرسه میگه معلمشون بنویسه! اون خانوم هم نمیتونه بنویسه! مرد بازرس با حالت کلافه میگه کسی هست که بخواد جور معلمشو بکشه و بیاد بنویسه؟ از قضا پدرجان خیلی از درسها رو پیش خوانی کرده بوده و میره و مینویسه :کوزه ای :-)

بابا میگفت میخواست منو تشویق کنه یه کارتون کنار دستش بود قسمتی از اونو جدا کرد و روش نوشت : افرین!! بعد هم داد به من و منم خوشحال رفتم نشستم :-)

بعد از رفتن بازرس خانومه میخواسته همه رو با چوب(فکر میکنم) کتک بزنه!!! که یکی از دخترها میگه خانوم شما خودتون هم نتونستید بنویسیدها ! فقط "ر" تونست بنویسه ...بابا اینجا میخندید و.میگفت تنها کسی که منو با اسمم صدا میکرد اون بود...(الان هم نسبت فامیلی داریم باهاش خخخ)

اون خانومه هنوز هم هروقت بابا رو میبینه میگه یادته یه روز هم نجاتم دادی هم خجالت زده ام کردی؟!

چیزی که از داستان برام جالب بود درحاشیه قرار میگیره...اون خانوم معلم الان در بستر بیماری هست(یه کسالت ساده ست البته) و من باورم نمیشد که ایشون که درهمسایگی ما به سر میبره از بابام بزرگتره و حتی یه روزی معلمش هم بوده و کنون همکار :-) 

امیدوارم زودتر خوب شن :-)

یادم میاد روزی که درمورد شغل اینده ام با بابا مشورت کردم بهم پیشنهاد داد معلم شم ! میگفت شغل امن و ساده ای واسه یه خانوم هست..در واقع کلمه "عالی" رو براش به کار میبرد...با تمام احترام و عشقی که به بابا داشتم قبول نکردم..نمیتونستم.یه جورایی حوصله تدریس رو نداشتم...باز هم یادم میاد سال قبل که بهم پیشنهاد تدریس توی اموزشگاه داده شد اولش که با کلی غر زدن واسه خودم قبول کردم..بعد هم وقتهایی که میرفتم سرکلاس و درس میدادم وقتی یه دانش اموز (بیشتر پسرها) شیطنت میکرد یا درس رو متوجه نمیشد از درون حرص میخوردم و کلافه میشدم اما خب ظاهرم رو همچنان مهربون نگه میداشتم (!) و با حوصله توضیح می دادم...ته تهش هم صبرم تموم شد...دیگه نرفتم (البته دلیل اصلیش فوت پدربزرگم بود) 

خانواده چند تا از دانش اموزها با تعجب منو نگاه میکردن و میگفتن شما واقعا معلم پسر یا دختر من هستی؟! 

یه بار هم سرکلاس یه پسر بچه که خیلی شیطون و باهوش هم بود گفت :خانوم معلم شما بهتون میخوره دانشجو باشیدها :-)  اینجا چیکار میکنید؟! منم گفتم صرفا بخاطر شما اومدم :-D

........اومدم داستان پدر رو بگم یاد خاطرات خودم افتادم :-))

الان نمیدونم چی رو باید بنویسم!! هیچی دیگه ختم کلام :-)



من همیشه یه علامت سوال با خودم دارم :-)

امروز از برندx که قرعه کشی داره خرید کردیم

داریم با شوق کاذب! کد رو میفرستیم بعد با دقت! نگاه میکنیم میبینیم بعله یه مشکلی هست!

نوشته : لطفا کد دوازده رقمی فوق را به شماره 00000 ارسال کنید

حالا ما با کدی که ده رقمه چیکار کنیم؟!:-)

(با شماره روابط عمومی شرکتشون تماس گرفتم اما پاسخگو نبودن)

√روحیه کنجکاوی و پرسشگر من اروم میشه ینی؟ :-)

(به این موضوع ربطی نداشت ها)

کتاب و کتابخوانی

√ جمعه رفتم شاه چراغ,بخاطر نماز جمعه! خیلی شلوغ بود...از در روبه روی پایانه اومدم بیرون..با خیل عظیمی از جمعیت مواجه شدم..اول فکر کردم دعوا شده اما وقتی بهشون نزدیک شدم دیدم کلی کتاب روی زمینه..منم که عاشق کتاب:-)..اخ جون :-) کتابهای دهه ۵۰_۶۰ بودن فکر کنم!! تعجب کرده بودم که چرا کتاب رو وسط خیابون میفروشن اخه! یکی از کتابها نظرمو جلب کرد..برداشتم چند صفحه اولشو خوندم بعد تصمیم گرفتم بخرمش..وقتی قیمت رو پرسیدم گفت ۱۰۰۰ تومن!!!؟؟!! قیمت روی جلد رو نگاه کردم دیدم خب حق داره :-) خود کتاب ۸۱۰ تومن بود :-)

بعد هم متوجه شدم همه کتابها با همین قیمت هستن...

یعنی مشکل مالی اون جوون باعث شده بود که اون همه کتاب گنجینه های خونه اش رو با قیمتی که هیچ ارزشی نداره بفروشه...

هنوز هم که یادم میاد یه حس بدی وجودمو پر میکنه:-\

√ اسم کتاب :اعتصاب رنگها(رمان گونه نوشته شده اما نگرشیه)

نصفش رو خوندم..

√یکی از دوستان وبلاگی (همیشه دوکلام حرف حساب واسه گفتن دارن ,توی لینکها هم پیدا میشن)ما رو به چالش کتابخوانی دعوت کرده .من که خیلی خوشم اومد عالیه :-)

منم شما رو دعوت میکنم...هر کتابی رو که میخونید اسم یا عکسش رو منتشر کنید:-)

.

:-)

.

√ هرروز در بازه زمانی ۱۱_۸ باید حتما قهوه یا کاپوچینو بخورم:-\ یعنی الان من معتادم؟؟!!! :'(

…اما…

√ دوست دارم روزم از ساعت سه یا چهار صبح شروع شه...:-)

اما تا الان موفق نشدم:-\

√ وقت های تلف شده ام زیادن,چطوری کاهششون بدم؟

اما در کل همه چیز خوبه :-)

√ تجربه کردی که به درد همه بخوری و همیشه به یه نحوی کمکشون کنی 

اما وقتش که میرسه پشیزی هم حتی حضور نداشته باشن؟!چه برسه به اینکه بخوان کمک هم بکنن!

√ هعی……واسه این یکی محدودیت زیادی دارم که صحبت کنم!  سرباز گمنام عزیز قبل از فرماندهی خودت و اطرافیانت رو اصلاح کن

…………………

برقص!

گویی هرگز کسی تو را نمی بیند.

عاشق شو!

گویی هرگز کسی دلت را نشکسته است.

زندگی کن!

گویی بهشت همینجاست.


تو نیستی...(برای پدربزرگم)

یک سال گذشت...

یک سال گذشت و من هنوزم هر جمعه,راس ساعت ده صبح منتظرم یکی در بزنه و بدون فکر به اینکه چه کس دیگه ای میتونه باشه برم و در رو وا کنم

یک سال گذشت و هنوزم منتظرم بیای خونه..بگی هوا گرم بوده و بخاطر پیاده روی تشنه ات شده...هنوزم منتظرم بگی :مریم بابا یه لیوان اب برام بیار

یک سال گذشت و هنوزم صداتو به وضوح یادمه,عطر تنت و تک تک رفتارهات...کی گفته خاک سرده؟کی گفته فراموش میشی؟

یک سال گذشت و هنوزم منتظرم دم رفتن بگی بیا ببوسمت

یک سال گذشت و هنوزم اون شب شومی رو که گفتن دیگه نیستی یادمه..

یک سال گذشت و هنوزم اون غم لعنتی که اشک مریم مغرور رو جلو یه جمعیت عظیم دراورد یادمه

وقتی که بین اون جمعیت تنها بودم و فقط یادمه داشتم پشت سر عمه ام یواشکی میرفتم که کسی منو نبینه و جلومو بگیره که واسه اخرین بار ببینمت...بین اون همه مرد رد شدم و خودمو بهت رسوندم..نمیتونستم نبینمت..

یک سال گذشت..۳۶۵ روز بدون تو...

یک ساله که من توی اون خونه نرفتم..حتی نمیدونم هنوزم هستش یا نه...یک سال گذشت و هنوزم از خیلیها بیزارم..دلم نمیخواد هرکسیو که به تو ربط داره ببینم

...خیلی جالبه نه؟یک سال پیش تو روی اون تخت بیمارستان خوابیده بودی و الان توی همون روز من بیمار و توی بیمارستانی ام که تو پر زدی..بیماری ای که ناخوداگاه باعث شد من توی مراسمت نباشم..نتونم بیام پیشت...

ببخش منو که نمیتونستم ریسک کنم اب بیشتری بهت بدم...نمیتونستم ببرمت خونمون..مجبور بودی توی بیمارستان باشی..

دیگه تو نیستی که سالهامونو با تو تحویل کنیم..برای رفتن  به اون خونه دیگه هیچ دلخوشی ندارم و اگه سالهای دیگه هم بگذره هیچ وقت اونجا نمیرم

خوشحالم که هیچ وقت کاری نکردم که الان عذاب وجدان داشته باشم که چرا نیستی...


یک سال گذشت و من هنوزم هر جمعه راس ساعت ده منتظرم....

خدایا ازت ممنونم

اینقدر اسمون قشنگه که دلم نمیخواد بخوابم...

پر از ابرهای کومولوس که منو یاد کلم میندازن :-)

یه هوای خنک و نسیمی که تمام فضای اتاق رو پر میکنه

و سکوت شب خاکستری....

چقدر امشب همه چیز عجیبه!

……………………

فری فردا ظهر پرواز داره و با کلی سوغاتی واسه من برمیگرده :-)

شبیه بچه های 6-7ساله ذوق دارم!

دوتا کفش+مانتو+شلوار+چیزهایی که بهم نگفته+خودش که با دنیا عوضش نمیکنم!


کجایی؟!

فری کجایی؟!دقیقا کجایی؟!کجایی عزیزم تو بی من کجایی؟!

خب چرا برنمیگردی دلم تنگ شدهههه :-(

هیچکس نیست اذیتش کنم...:'(

حوصله ام سر رفت :-\

الان بهت زنگ میزنم باااید برگردی!!

زندگی بدون فری خر است!!!


چی بگم!

22:20, من وسارا

س :خیلی دلم واسه اون روزهای کنار هم بودن هممون تنگ شده کاش زمان برمیگشت عقب یه بار دیگه دور هم جمع می شدیم

م :اوخی!! ولی من دلم تنگ نشده

س:چرا؟

م:همینطوری..سالهای قبل بهتر بود 

س:میگم مگه چقدر دیگه مونده که میخوای بری؟بمون دیگه ... میدونی چقد تنها میشیم؟

م:هه..!نه بابا نترس کسی از رفتن من تنها نمیشه

س:میشه میخوای بشمرم؟!

م:نه 

س:اولین نفر ف تنها میشه..اون که جز تو با کسی حتی حرف هم نمیزنه,بعدش من بعدش.....

م:اوهوم...

س:حالا کجا میری؟

م:نمیدونم..فقط میدونم که باید برم!


…………

فری ساعت ده پرواز داشت,اگه این کلاسها نبودن همراهیش میکردم و حالا کیش بودم :'(

خداحافظی:)

سلام!

به همه دوستای مهربونم...!

اول از همه از این تعداد کثیر! خواننده های خاموش وبم عذرخواهی میکنم که به فکرشون نبودم!

اومدم وبمو غیرفعال کنم اما با چندین نظر فوق العاده دلگرم کننده مواجه شدم که ازم خواسته بودن اگه نمینویسم حداقل غیرفعال نشم!!

یک عده دیگه هم گفتن شما که همیشه مارو تشویق میکردی حالا چرا جا زدی؟!

اینو بگم که من در حدی نیستم شما رو تشویق کنم (اظهار فرونتی;:) ) من فقط ذهنیات خودم از زندگیمو اینجا می نویسم....

دلیل رفتنم فقط نداشتن وقت واسه سر زدن به شماست ...مریم شکست  و جا زدن نمیشناسه!

باشه تسلیم!!!! می مونم 

زمان اپ شدن و سر زدن...<نامعلوم>

هر کسی رمز بخواد بگه :) مرگ بر سر ابرو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

علاقه

بهتر است یک شکست خورده در کاری که دوست داریم باشیم....

تا یک آدم موفق در کاری که به آن هیچ علاقه ای نداریم!

:)

از قدیم گفتن سحرخیز باش تا کامروا شوی :)

بازیِ زندگی :)

وقتی از ته دل بخندی . . .

وقتی هر چیزی را به خودت نگیری

وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی

وقتی برای شاد بودن نیاز به بهانه نداشته باشی

آن زمان است که واقعا زندگی میکنی . . . !

بازی زندگی ، بازی بومرنگ‌هاست

اندیشه‌ها

کردارها

و سخنان ما دیر یا زود

با دقت شگفت‌آوری به سوی ما بازمی‌گردند .

زمانی که آدمی بتواند بی‌هیچ دلهره‌ای  آرزو کند

هر آرزویی بی‌درنگ برآورده خواهد شد

آقاجانی

به تو که مهربانی...

عــــیــــدتـــون مــــــبــــارک!

!

آقای عباس کیارستمی عصر دیروز در دیار غربت (!) دار فانی رو وداع گفتند..! :|

روحش شاد و یادش گرامی

روز قلم رو به همه اهل  قلم (و شاید هم خودم) تبریک میگم

.

روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

روزی که کمترین سرود

بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری است

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل

افسانه یی ست

وقلب

برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف

زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه یی ست

تا کمترین سرود ، بوسه باشد.

روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی

و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .

و من آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی که دیگر نباشم

  

احمد شاملو


:)

اخه یه سوسک اینقدر ترس داره که واسش پست مینویسی؟ :)))

سوسک فقط کثیفه :|

+درمورد اون جمله متفاوت پست پایین به زودی که وقت ازاد داشته باشم خواهم نوشت! سرنوشت "همه" ادمهاست



شکست بی صدا

موجود موذی دفعه قبل رو یادتونه؟یادتونه چه واکنشی داشتم؟؟

گفتم که از اون به بعد چه آرامش اعصابی اومد سراغم!!!!!!

+آخه چرا باید بیای سراغ من لعنتی؟ازت متنفرم...تنها چیزی هستی که ازش میترسم

+چرا آرامشمو میگیری؟

+بعد از یه روز پرکار اومدم که بخوابم...هندزفری رو اوردم اهنگمو گوش بدم همش احساس میکردم یه چیزی تو گوشمه..

بعد احساس کردم روی دستمه...گوشی رو برگردوندم سمت دستم و بـــعـــله.....

+واکنش این دفعه کاملا متفاوت با دفعه قبلی بود

فقط تونستم دستمو به شدت حرکت بدم و برم لامپو روشن کنم و بعد هم یه جسم سنگین بذارم روش

کاملا ساکت بودم...

+الان از خودم هم بیزارم احساس میکنم خیلی کثیف و میکروبی ام

+سرم درد گرفته و حاضر نیستم برم کسی رو بیدار کنم

مطمئنم تا صبح خوابم نمیبره...

**کاش یکی بود الان باهام حرف میزد...اما اخه این موقع؟!

**گاهی چه بی صدا میشکنیم...بی انکه حتی یک نفر بویی ببرد

**یادم رفت بگم! سوسک بود

رابطه

وقتی توی یه رابطه یه وقفه ایجاد میشه،از هم دور میشید یا یه همچین چیزی...و طرف مقابل تلاشی برای حل مشکل نمیکنه..شما چکار میکنید؟؟

+رابطه دوستانه،عاشقانه،بین همسر،فرزند یا هر چیزی...این نکته مهم نیست

+ولی این نکته مهمه که رابطه براتون ارزشمنده و دوستش دارید

آسمان خاموش وبت رمز داره :|

شب

بعضی چیزا تو زندگی هستن اونقدر عادی شدن که دیگه نمیبینمشون...

مثل شب!!

تا حالا به سکوتی که شب داره دقت کردی؟سیاهیِ شب..آرامشِ شب...نسیم خنکی که شبها (میوزد)!!!! :))

و شاید هم قدم زدن زیرِ نورِ مهتاب...

شبهاتون آرام!


خوشحالم

دیالوگ همیشگی من و زندگی:

.

.

.

.

.

من : خوشحالم :)

زندگی : الآن گند میزنم بهش :|

و من سالهاست که دارم باهاش مقابله میکنم . زندگی بر من غلبه نخواهد کرد :)

کاش بشه که بشه :))

شاید این یه تصمیم احساسی و ناگهانی باشه ولی نمیدونم چرا دوست دارم این عزیمت اتفاق بیفته و برم..هر چند تاوان و عواقب داشته باشه :)

.

پ.ن: هنوز 24 ساعت از تدارک رفتن نگذشته بود که وقتی با یه مشاور مشورت کردم بهم گفت این کار یعنی شکست!!!! داغونم کردا :))

هیچی دیگه.من و همین خونه و زندگی

فکر میکردم قراره خودم باشم و خونه ام اما نشد

:)

مجبوری شب امتحانی باشی که امشبو نتونی با خودت خلوت کنی؟

یک هفته وقت بود مثلا که این کتابو بخونی :|

درستت میکنم!! تغییرت میدم بالاخره...! تو اینطوری نبودی هیچ وقت

(این اولین باره که تو عمرم با کسی اینطوری صحبت میکنم! و اون شخص هم خودمم!) دیگرانو که باید همونطوری که هستن پذیرفت

بر سرم قرآن و دستانم به سوی آسمان..

از خدا می خواهمت امشب،اجابت می شوی؟؟

| #مسعود_محمدپور |

+فقط چون ازش خوشم اومد نوشتمش+

خـــــوبـــم

من و روزها

شب خوبی نبود

ساعت یک دعا تموم شد رفتم اتاقم...توی تاریکی و زیر نور مهتاب! داشتم کتاب صوتیمو گوش میدادم یهو از ترس پریدم بالا مامانم بود و به شددددت میلرزید

سردش بود..همه رو بیدار کردم و با بابا بردیمش بیمارستان

اینقدر فشار و استرس روم بود،میدونستم چیزی نیست و یه ضعف کوچولوئه ولی انتظارشو نداشتم


+دانشجوهای پزشکی و پزشکهای عزیزی که به وبم سر میزنید!! لطفا شما مثل پزشک دیشبیه نباشید

اخه پزشک اینقدر بداخلاق؟؟؟اینقدر حواس پرت که هر سوالو سه بار بپرسه؟ اینو بگم که من بار دوم بود ایشونو میدیدم و هربار همینطوری بودن‌،نه اینکه فقط دیشب

چی بگم...قضاوت ممنوعه فقط چیزی که در ظاهر بود


+امروز کلا خواب بودم و یکی دوساعت بیدار!!!


+توی این چند روز اخیر حالم از خودم بهم میخوره که از مریم واقعی چقدر دور شدم

ولی برمیگردم به خودم


+خداروشکر مامان الان خوبه؛ اخه اینکه بهنام میخواد بره سربازی باید شما رو اینقدر متاثر کنه؟مادر و پدر خودش اینقدر نگران نبودن،اینکه شوهر خانم x سرطان داره باید شما رو اینقدر ناراحت کنه؟باشه منم میدونم نگرانی و دلسوزی و کمک  به هم نوع خوبه ولی نه تا این حد که شب خودت اینقدر بدحال شی عزیزمن


+سرم درد میکنه و نه میتونم اب بخورم نه مسکن،گرسنه ام!! هنوز چند ساعت مونده


+ م.ج نیستش ‌، نگرانشم اما....


+ببخشید که خیلی بی نظم نوشتم،حالم خوب نیست!


+مــــهـــم نیست،لطفا خواهشا حتما بخند :))

احساس زنده بودن حسیه که حسش نمیکنیم!! اما الان حسش کن!! تا این فرصتو داری ازش استفاده کن

قضاوت ممنوع

دارم به این فکر میکنم که چقدر توی دنیای واقعی همه شبیه هم هستن و زندگی ها معمولیه.

اما وقتی میای دنیای مجازی رو میبینی چقدررر ادمها حرف برای گفتن دارند،چقدر درون زندگی ها متفاوته

چی میشد اگه توی دنیای واقعی با همدیگه راحت تر و صمیمی تر بودیم و لازم نبود حرفهامون مجازی شه

چقدر دوستای مجازی همدیگه رو درک میکنن و نسبت به همدیگه پیگیرند ولی توی دنیای واقعی هرکسی مشغول زندگی خودشه

شاید یکی از دلایلش اینه که فرهنگ ایرانی یاد نگرفته به تفاوت ها احترام بگذاره...!

مطمئنم براتون پیش اومده که بحث سیاسی دو نفر رو ببینید،نه فقط سیاسی...میتونه مذهبی باشه عقیدتی باشه...اخه چه دلیلی داره عقاید همدیگه رو زیر سوال ببریم

شما از این عقیده خوشت نمیاد باشه قبول..ولی نه اینکه طرف مقابل رو قضاوت کنی

و خیلی حرفهای دیگه که فعلا کافیه

+ درک تفاوت ها و زندگی با تفاوت ها خیلی لذت بخش تر از مورون بودن هست

+ چند روزه متوجه بیماری یکی از فامیلهای دور شدم اما خب چون ایشون جوان هستن و یه بچه کوچولو دارند و بیماری صعب العلاجیه به شدت متاثر شدم و ناراحتم...اگه نتونم این نگرانی رو تحمل کنم راجع بهش مینویسم روزهای اتی...اللهم اشف کل مریض

+ حالم رو به خوبی میل میکنه! اجازه نمیدم احساس بدی باقی بمونه

+هوا گرمه :|

موفق باشید

متنی ندارم. 

حرفم حرف ساده ایست؛ 

 مرایاد کن

  درهر"الغوث"که میگویی، 

  شاید به حق"یارب"گفتنت "خلصنا"یت برای من هم مستجاب شود ...


خیر، برکت، خرسندی، سلامت، خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت، توشه شب قدرتان باد


التمـــــــــــــــــــــــاس دعـــــــــــــــــــا

هیچ

مرسی از همه شماهایی که بدون توقع به وبم سر میزنید

قصد داشتم وبمو برای حدودا 1/5سال غیرفعال کنم،اما بهم گفتن نه.

حالا شدم مثل قضیه "آب هست ولی کم هست" :)))

میام،اپ میکنم ولی خیلی کم

موفق باشید

بیا که شوق تو بگشاید بال و پر عشق...!

نوای عاشقانه تویی ،تو،دیوانه منم...!

+سلام

+من خوووبم! شما چطور؟

انشاالله که خوبید

+چند روز نبودم ؛ درگیر زندگی بودم :)

+ اینقدر بدم میاد از ادمهایی که حرف و عملشون با هم تفاوت داره!

+ یکی از حس های بدی که وجود داره اینه که از مترو  جا بمونی و فقط بتونی خط عبورشو با چشمهای بهت زده ات دنبال کنی

+ وقتی دیر میرسی و میگن ظرفیت تکمیله هم میتونه مثل مورد قبلی باشه

+ شیطنت های بچگانه علی کوچولو یعنی این که عاشق جوجه باشه و یه جوجه رنگی ناز و با نمک براش میخرن! بعد ایشون چیکار میکنه؟ با توپه هاش میزنه تو سر این بیچاره و اخرسر هم جوجه رو از بالکن پرت میکنه پایین!بعدش هم میگه "حق" (حقش بود :)) ) و جالب اینجاست که جوجه هنوز زنده است!

همچین روحیه لطیفی داره :))

+ وقتی حس میکنی هر روز که میگذره داری به اون چیزی که میخوای نزدیک تر میشی خیلی لذت بخ�%

درس و امتحان

هر کسی درس مربوط به خود را میگیرد: 


ما میتوانیم به سه طریق واکنش نشان دهیم: 


1- زندگی من مجموعه ای از درسهایی است که به آنها نیاز دارم، درسهایی که با نظم و ترتیب تمام در زندگی ام روی میدهد.


(این سالمترین برخورد است و حداکثر آرامش ذهن را تضمین میکند)


2- زندگی یک مسابقه بخت آزمایی است، اما من از هر اتفاقی که روی دهد نهایت استفاده را میبرم. 

(این دومین انتخاب خوب است و کیفیت متوسطی به زندگی می بخشد) 


3- چرا همیشه همه ی بلاها بر سر من نازل می شود؟ 

(این طرز برخورد ، نهایت ناکامی و بدبختی را تضمین می کند) 

...

...φʊ£のムイ£ cσŋʍigσ イみεŋ ł イムkε イɦ£ ƒℓσσr ...

هیجان زده

+ هیجانی که توی باز کردن بسته پستی و نامه و هدیه هست توی هیچی نیست :) اصلا هم ربطی به سن و سال نداره، دلت باید ناب باشه تا همیشه این حس رو داشته باشی

+ امروز بسته پستی اقای هـ رسید ولی هنوز درست و حسابی بررسیش نکردم 

+ وسایل نظم زندگیم فراهم شده و فقط مونده که اجراش کنم !

+ امروز یه شوک بهم وارد شد حسااابی! تماس گرفتن که یه تصادف شده و پسر دایی بابام بوده(پدر سارا که میشناسید) بعد هم مشخص شد شایعه بوده :)

+ از اینکه مثل بچه ها یکی منو چک کنه متنفرم ، چک کردن با مهم بودن و رسیدگی کردن  و ارزش قائل شدن و یه همچین چیزهایی متفاوته

+ احساس میکنم قراره حالم خیلی بهتر از امروز و قبل شه !

+ حضورم کم رنگ تر خواهد بود ولی بی رنگ نخواهد شد!

+ لازمه بگم هوا خیلی گرمه؟

2(رمز همون قبلیه)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هوا و اشتباه

+ هوا خیلی گرمه :| 

+ تصور کن ؛ یه اشتباه کردی،خییلیی بزرگ!!! اون لحظه چه کلمه یا جمله ای به خودت میگی؟؟

گاهی اوقات یه اشتباهی میکنیم که میخوایم ازش بگذریما اما نمیییشه! پس دقت کنید

+ هوا خیلی خیلی گرمه :/

خوابیدن یا...؟

+ همین الان برگشتم خونه و حسابی خسته ام...فقط نمیدونم چرا دلم نمیخواد بخوابم!!

+دیشب ساعت ده آقای هـ تماس گرفت و تقریبا همه ذهن و فکر منو بهم ریخت :)

+فردا صبح کلاس دارم و بدون هیچ اطلاعاتی میرم..واقعا الان وقت مناسبی نیست اخه :)

+ کارهای منظم سازیم از لحاظ ظاهری دارن درست میشن تقریبا

+تا حالا سیستم عامل گوشیتون متوقف شده؟؟ یعنی داغون شدم !!! از دیروز سه بار گوشیمو فرمت کردم و هی تنظیم کردم،فکر کنم بوی نو شدن میاد :)

+ دو تا کتاب فروشی رفتم و کتابی که دوستم معرفی کرده بود رو نیافتم ،اخه هوا یه جوری گرمه که فکر میکنی اگه بیشتر بیرون باشی زودتر بخار میشی!!! بالاخره پیداش میکنم

+ وقتی به این فکر میکنم که الان باید کلی کامنت و لطف دوستان رو تایید کنم یه حسی میگه خواب هم بد نیست ! :)

+ هیچی دیگه چیزی توی ذهنم نیست! 

من و شلوغی ها

+ کاش وقتی قول میدیم نسبت به اون قول احساس مسئولیت بیشتری داشته باشیم...

آقای هـ دو روزه که قول داده تماس بگیره یا زمان مشخص کرده که من تماس بگیرم اما هر دفعه یا جلسه بوده یا سرش شلوغ بوده...کلافه شدم خب :/ 

تمام برنامه هام بهم ریخته بخاطر این موضوع... من دیگه تا خودشون تماس نگیرن هیچ اقدامی نمیکنم

+ دوستم م.ج یه کتاب فوق العاده بهم معرفی کرد..قرار شد منم اونو بخرم و ازش استفاده کنم.بعد من دوباره از استاد زبانم راجع به یه کتاب دیگه پرسیدم و بهم معرفی کردن،قصدم این بود که اگه اینم خوب باشه بخرمش اما وقتی براش تعریف کردم یه جورایی حس میکنم فکر کرد من به کتابی که بهم معرفی کرده اعتماد ندارم و عصبانی شد..ـاما خب بعد از گذشت چند ساعت با شخصیت فوق العاده ای که داره وقتی باهام صحبت کرد همه چیزو فراموش کرده بود...من از خودم دلخور بودم که چرا همون اول قصدمو بهش نگفتم.البته بعد از تموم شدن ماجرا هم دیگه چیزی نگفتم!!

+ هر چی بیشتر زمان میگذره و بیشتر یه سری چیزا برام مشخص میشه منم از تصمیمی که اخیرا برای زندگیم گرفتم مطمئن تر میشم...

+ اون نظم همیشگی بهم ریخته و دقیقا نمیدونم چیکار کنم اما درستش میکنم...به قول یگانه معروفی که میگه کلاف سردرگم زندگیمو میشکافم به عشق تو اونو دوباره از نو میبافم...:)

+ میخوام برم مهمونی! و شاید همایش یک شنبه رو شرکت نکنم

+ نرگس جان من بازم اومدم،وبت باز میشه اما سیستم هنگ میکنه :) نمیشه نظر گذاشت ://


اللهم عجل لولیک الفرج

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم بپای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
بها کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
علیرضا قربانی
+
++ چقدررررر کار دارم!!!! و باید همه رو خیلی زوووود تموم کنم....
+هرجا دلت لرزید...منو فراموش نکن و برام دعا کن :)
مرسی از همتون 

ماه خدا

سلام...

اولین روز از مهمونیمون گذشت...

امیدوارم حال دلتون خوب باشه و توی این ماه بهتر هم بشه...

من رو هم از دعای پرخیر و برکتتون بی بهره نکنید...

طاعاتتون قبول درگاه حق..

1

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اومدم...

- بابا پیشنهاد داد بریم یاسوج و همه موافقت کردن...فردا راهی سفر یک روزه ایم :)

- یه خبری هست که نباید بگم ولی طاقت ندارم،پس میگم!!!

امسال تیتراژ برنامه ماه عسل رو خواننده محبوب و عزیز من خونده...آقای محسن یگانه...این برام خیلی هیجان انگیز بووود،اولین و اخرین قسمت ماه عسل در برنامه حضور خواهند داشت. چند سال قبل هم تیتراژ رو خودشون خوندن و با استقبال بی نظیری رو به رو شد..

- این چند روز اینده کلی کار جمع اوری و منظم سازی و از این مدل فعالیتها دارم

- چند روز هم اینجا نبودم گرد و خاک گرفته :)) اینم درستش میکنم

..................

به "نباید" ها گوش بده

به "مبادا" ها گوش بده

"ممکن نیست" و "ابدا" ها را گوش کن

"به هیچ وجه" و "هرگز" ها را گوش کن


ولى بعد

به من گوش بده

هر چیزى ممکن است رخ دهد

هر چیزى مى تواند پیش بیاید


شل_سیلوراستاین

میگذرد...!

همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.

هروقت باران بیاید ، بالاخره بند خواهد آمد .

هروقت ضربه می‌خورید، بالاخره خوب می‌شوید.

بعد از تاریکی همیشه روشنایی ست.

هر روز صبح طلوع خورشید می‌خواهد همین را بگوید اما شما یادتان می‌رود و درعوض فکر می‌کنید که شب همیشه باقی میماند.

اما اینطور نیست. هیچ‌چیز همیشگی نیست.

پس اگر اوضاع زندگی خوب است از آن لذت ببرید چون همیشگی نیست.

اگر اوضاع بد است، نگران نباشید چون این شرایط هم همیشه نمی‌ماند.

فقط به این دلیل که دراین لحظه زندگی‌تان سخت شده به این معنی نیست که نمی‌توانید بخندید.

فقط به این دلیل که چیزی اذیتتان می‌کند به این معنی نیست که نمی‌توانید لبخند بزنید. 

هر لحظه برای شما شروعی تازه و پایانی تازه است. 

هر لحظه فرصت جدیدی به شما داده می‌شود. فقط باید از این فرصت بهترین استفاده را ببرید..

مرغ آمین

امروز با دوستام داشتیم صحبت میکردیم ، نرگس گفت من خیلی نگرانم کاش این یکی امتحان  آسون باشه خیالم راحت شه :)

منم با نرگس زیاد شوخی میکنم !! :))

خندیدم گفتم اتفاقا امیدوارم این یکی اینقدر سخت باشه که حالمو بگیره!!!!

انگار مرغ آمین به راه بوده ....

حالمو اساسی گرفت  :|   :|



اعتماد

یه سری چیزا تو زندگی هستن که اگه یه بار از دستشون دادی دیگه نمیتونی به دستشون بیاری...!!!!

....اعتماد....!

فرقی نمیکنه از جانب خودت یا دیگری

وقتی کاخ اعتماد خراب شد به کوچکترین بهانه هم بها میدی برای بیشتر خراب کردنش..

مراقب باش

باران تویی! به خاک من بزن :)

به زبان ساده ... افراد موفق کسانی هستند که عادتهای موفق دارند  :)

بریان تریسی


حالا تو فقط برای یکبار عادتهای روزانه  خودتو مرور کن،  از صبح تا شب  چه کارهایی انجام میدی؟

چقدر برای  تلویزیون وقت میگذاری؟

چقدر مسئولیت پذیر هستی؟

چقدر رو هدفت تمرکز داری؟

چقدر  روزانه برنامه ریزی می کنی؟

میزان مطالعه ات چقدره؟

چقدر زمان برات اهمیت داره؟

چقدر پشتکار داری؟

.

.

.

بهش فکر کن...:)

+ســــلــــــــام :)

حالتون چطوره؟  من همچنان دارم درس میخونم و امتحان میدم! تلاش تا رهایی:)

رهایی چیه واقعا؟! رهایی همون لبخندیه که بعد از پیروزی روی صورتت میشینه....احساس میکنم دمی نمانده تا رهایی!

حالا "دمی" یعنی چقدر؟اینو بعدا شاید جواب دادم

+ یه درخواست  ازت دارم! ""لبخند بزن"" 

حالا شد،اینطوری بهتره :))